پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
the red car ( ماشین قرمز )
نوشته شده در شنبه 5 ارديبهشت 1394
بازدید : 559
نویسنده : roholla

 Fred works in a factory. He does not have a wife, and he gets quite a lot of money every week. He loves cars, and has a new one every year. فرد در يك كارخانه كار مي‌كند. او همسري ندارد، و هر هفته پول خوبي به دست مي‌آورد. او به ماشين ها علاقه مند است، و هر ساله يك ماشين جديد مي خرد. He likes driving very fast, and he always buys small, fast, red cars. He sometimes takes his mother out in them, and then she always says, 'But, Fred, why do you drive these cars? We're almost sitting on the road


:: موضوعات مرتبط: ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ (English) , ,
:: برچسب‌ها: red , car , کارخانه , همسر , پول , ماشین , جاده , چاق , ماشین , کوچک ,



سم
نوشته شده در شنبه 5 ارديبهشت 1394
بازدید : 578
نویسنده : roholla

این داستان توسط دوست خوبمون عماد نهتانی ، 22 ساله از تهران برای ما ارسال شده است.

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.

دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد. 


:: موضوعات مرتبط: ﺍﺭﺳﺎﻟﯽ ﮐﺎﺭﺑﺮﺍﻥ , ,
:: برچسب‌ها: ازداج , شوهر , مادر شوهر , دارو ساز , پدر , سم , معجون , کشته , عروس , متنفر , مادر , ,



امام زین العابدین و مرد دلقک
نوشته شده در جمعه 4 ارديبهشت 1394
بازدید : 847
نویسنده : roholla

در مدینه مرد دلقکى بود که با رفتار خود مردم را مى خندانید، ولى خودش ‍ مى گفت : من تاکنون نتوانسته ام این مرد ((على بن حسین )) را بخندانم . روزى امام به همراه دو غلامش رد مى شد، عباى آن حضرت را از دوش ‍ مبارکش برداشت و فرار کرد! امام به رفتار زشت او اهمیت نداد. 


:: موضوعات مرتبط: ﺩﻳﻨﯽ و ﻣﺬﻫﺒﯽ , ,
:: برچسب‌ها: مدینه , دلقک , علی بن حسین , غلام , حضرت , عبا , زیان ,



راه و رسم عاشقی
نوشته شده در جمعه 4 ارديبهشت 1394
بازدید : 611
نویسنده : roholla

من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد. اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم. من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود. 


:: موضوعات مرتبط: ﭘﻨﺪ ﺁﻣﻮﺯ , ,
:: برچسب‌ها: خدا , دروغ , کاخ , آرزو , ویرانه , استخوان , باور , طلا , قصر , نا امید , غارت , عشق , شکر نعمت , ,



ﻟﻄﻔﺎ ﺷﻤﺎﺭه ﮔﻴﺮﯼ ﻧﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ.
نوشته شده در پنج شنبه 3 ارديبهشت 1394
بازدید : 584
نویسنده : roholla

پسر جوونی تو جنگلای مازندران داش واس خودش سلانه سلانه را می رفت به یه درخت بد بخت میرسه. با خودش میگه :عجب چیزیه بذا روش با چاقو یه قلب تیر خورده بکشم زیرشم یه یادگاری بنویسم. چاقوشو اَ جیبش در می آره و با تلاش فراوووووون قلب تیر خورده ای رو تنه ی این درخته کنده کاری می کنه زیرشم اول اسم آجیشو خودشو مینویسه(همون آجیش که قبلا با هم رفته بودن در در) همین که میخواد یه شعر از اون هام زیرش بنویسه شیر درنده سر میرسه و میگه:آق پسَ سام علیک 


:: موضوعات مرتبط: ﻃﻨﺰ و ﻓﮑﺎﻫﯽ , ,
:: برچسب‌ها: ﭘﺴﺮ , ﺟﻨﮕﻞ , ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ , ﭼﺎﻗﻮ , ﻗﻠﺐ , ﺷﻴﺮ , ﺩﺭﻧﺪﻩ , ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ , ﻣﻮﺑﺎﻳﻞ , ﺍﻳﺮﺍﻧﺴﻞ ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 29 صفحه بعد